کسی لبخند نزد
کسی خوش آمد نگفت
من آمدم
روی زانوی درخت کنار قد کشیدم
تو مرا در شلیته ی گلدارم ندیده بودی
می دویدم وباد را ازلابلای انگشتهایم عبورمی دادم
می نشستم و نور را با اشتها می بلعیدم
رود بودم
هوا بودم
وسط روز تشنه ی تابستان
شالیزار بودم
و کفشدوزک ها ازساقهایم بالا می رفتند
مادرم با موی بافته گندم شبیه من بود
زنی با دست های تا آرنج در آتش
شبیه من بود
و سرخی گونه اش تنور را می افروخت
پدرم غروب بود
به خانه می آمد و روی نهلین کهنه پهن می شد
مثل کسی که در جنگ مرده باشد
غمگین بود